نویسنده : مصطفی
تاریخ : یک شنبه 22 مرداد 1390
|
پیری برای جمعی سخن میراند.لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدندبعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندیداو لبخندی زد و گفت:وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟ گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط: حکیمانه، داستان، ،